کد مطلب:106641 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:162

نامه 017-در پاسخ نامه معاویه











[صفحه 666]

نامه ی حضرت به معاویه در پاسخ نامه ای كه به امام نوشته بود: حشاشه: اندك باقی مانده ی از روح طلیق: اسیری كه آزاد شده و جلو راهش باز شده مدغل: كسی كه باطنش آلوده ی به نوعی از فساد از قبیل نفاق و جز آن باشد. سلف الرجل: پدرهای پیشین آن مرد. صریح: پاك نسب لصیق: زنازاده ای كه به غیر پدرش نسبت داده می شود خلفه: كسانی كه بعد از او می آیند. نعشنا: بالا بردیم فوج: گروه، جماعت (پس از حمد خدا و نعت رسول، این كه شام را از من درخواست كردی، بدان، كه من هرگز آنچه را كه دیروز از تو منع كرده ام، امروز به تو نخواهم بخشید، و اما این كه گفته ای كه جنگ، عرب را خورده، بجز نیمه جانهای باقی مانده، آگاه باش هر كه را حق خورده رهسپار بهشت شده است و هر كس را كه باطل خورده باشد به سوی دوزخ روان است، و اما این كه من و تو در به جنگ و داشتن مردان یكسان هستیم، كوشش تو بر شك و تردید از كوشش من بر یقین و باور بیشتر نیست، و مردم شام نسبت به دنیا از مردم عراق نسبت به آخرت حریصتر نیستند، و این كه گفته ای: ما فرزندان عبدمناف هستیم، ما نیز چنین می باشیم، اما نه امیه مانند هاشم است و نه حرب مانند عبدالمطلب، و نه ابوسفیان شبیه

ابوطالب و نه مهاجر مانند آزادشده و نه پاكیزه نسب، مثل زنازاده و نه راستگو و درستكار مانند دروغگو و بدكردار و نه مومن همانند منافق و دورو، می باشد، بد فرزندی است، آن كه پیروی كند پدری را كه در آتش دوزخ افتاده است. علاوه بر اینها، در دست ماست فضل و بزرگواری نبوت و پیامبری، كه به آن وسیله، ارجمند را خوار و ذلیل و بی مقدار را بلندمقام كردیم، و موقعی كه خداوند عرب را گروه گروه در دین اسلام داخل كرد، و این امت، برخی با میل و عده ای از روی كراهت به اسلام گرویدند، شما از كسانی بودید كه یا به سبب دنیادوستی و یا ترس، در دین داخل شدید و این هنگامی بود كه پیشروان سبقت گرفته بودند و هجرت كنندگان نخست، بزرگواری خویش را دریافتند. بنابراین برای شیطان در خود بهره ای قرار مده و راه او را در وجودت باز مگذار.) روایت شده است كه معاویه با عمروعاس مشورت كرد تا به علی (ع) نامه ای بنویسد و استانداری شام را از وی بخواهد، عمرو خندید و گفت: معاویه كجایی؟ آیا تو می توانی علی را بفریبی؟ معاویه گفت: مگر ما از فرزندان عبدمناف نیستیم؟ عمرو گفت آری چنین است اما آنها خاندان نبوتند، و تو نیستی، حالا می خواهی بنویسی، بنویس، پس معاویه مردی از اه

ل سكاسك به نام عبدالله بن عقبه را طلب كرد و به وسیله ی او نامه ای به این مضمون به امام (ع) نوشت و فرستاد: اما بعد، من بر تو چنین گمان می بردم كه اگر می دانستی جنگ این چنین ما را رنج می دهد و تو را آزرده خاطر می كند نه تو، دست به این كار می زدی و نه ما، اكنون بر خردهایمان غلبه یافته ایم و آنچه برایمان باقی است آن است كه از گذشته پشیمان و در آینده به فكر اصلاحیم، در گذشته، ولایت شام را از تو طلب كرده بودم، كه فرمانی از تو بر گردنم نباشد و تو، آن را نپذیرفتی، اما خدا داد به من آنچه را كه تو، از من منع كردی، و امروز از تو می خواهم، همان را كه دیروز خواستم، چرا كه تو از زندگی هیچ نمی خواهی، جز آنچه را كه من امید می برم، و من از كشتن نمی ترسم مگر به آن اندازه كه تو می ترسی. به خدا سوگند، لشكریان ضعیف شدند و مردان از بین رفتند و جنگ، عرب را می خورد بجز اشخاص باقی مانده ای كه آخرین لحظات زندگی را می گذرانند و ما با شما در تجهیزات جنگی و افراد جنگجو همسان هستیم، و ما فرزندان عبدمناف هستیم و هیچ كدام را بر دیگری برتری نیست مگر آن مقدار فضیلتی كه نه عزیزی را خوار می كند و نه آزادی را به بردگی می كشاند. والسلام. وقتی كه

امیرالمومنین نامه ی او را خواند، بسیار تعجب كرد و سپس به دنبال عبدالله بن ابی رافع كاتبش فرستاد و به او دستور داد به معاویه بنویس: اما بعد نامه ات رسید، نوشته بودی كه اگر می دانستیم جنگ بر ما و تو چنین خواهد كرد هیچ كدام آن را اختیار نمی كردیم، بدان كه جنگ من و تو را نهایتی است كه هنوز به آن نرسیده ایم. فاما طلبك علی الشام...، امام (ع) در این نامه از امور چهارگانه ای كه نامه ی معاویه شامل آن بود پاسخ داده است: 1- معاویه با این جمله از نامه اش: اگر می دانستی...، به امام، مهربانی وی را طلب كرد و به وضع جنگ او را نزدیك ساخت و از این گفتارش برمی آید كه از گزندگی و آزار جنگ ناله داشته و از ادامه ی آن می ترسیده است، اما حضرت او را چنین پاسخ می دهد: جنگ من و تو را پایانی است كه هنوز به آن نرسیده ایم. از این پاسخ تهدیدآمیز چنین، فهمیده می شود كه جنگ تا رسیدن به هدف ادامه دارد و آن هدف عبارت از پیروزی امام و هلاكت معاویه می باشد و لازمه ی این سخن به وحشت افتادن او، و ناامید شدن از وضع جنگ می باشد. 2- معاویه از امام درخواست كرده است كه وی را بر فرماندهی شام همچنان ثابت بدارد و این درخواست را با نوعی از شجاعت نمایی بیا

ن كرده است كه می خواهد بگوید از روی التماس و شرمندگی نیست. آنجا كه می گوید: تو از زندگی چیزی را امید نمی بری جز آنچه من امیدوارم، و... یعنی هر دومان در امیدواری به ماندن در دنیا و ترس از مرگ یكسان هستیم، باز هم مقصودش آن است كه از جنگ ناراحت نیست. و این كه گفت: امروز همان را از تو می خواهم كه دیروز طلب كردم، نیز باقی ماندن بر حكومت شام می باشد. توضیح: وقتی كه مردم با امام برای خلافت بیعت كردند، معاویه از آن حضرت درخواست ابقای بر فرمانروایی شام كرد و چنان كه نقل شده عبدالله عباس به امام عرض كرد یك ماه ایالت شام را به او واگذار تا بیعت كند و سپس برای همیشه او را بردار، زیرا پس از آن كه با تو بیعت كرد و در فرمانرواییش ظلم و جور پیشه كرد، بهتر می توانی او را بركنار كنی، امام در پاسخ ابن عباس فرمود: خیر، هرگز ستمكاران را همكار خود قرار نمی دهم، و نیز روایت شده است كه مغیره بن شعبه به امام عرض كرد: تو خلیفه ای و اطاعت خالصانه ی مردم از تو لازم است، فعلا معاویه و سایر فرمانداران را بر سر كارهایشان بگذار تا بعد كه اطاعت آنان مسلم شد و لشكریانت منظم شدند، اگر خواستی می توانی هر كدام را برداری و دیگری را بجایش بگذاری

و اگر خواستی هر كدام را در همان جا به حال خود می گذاری، امام (ع) در جوابش فرمود: باشد تا فكر كنم، مغیره آن روز از نزد حضرت بیرون رفت، اما فردا كه آمد نقشه ی خود را عرض كرد و گفت: نظر من آن است كه تمام عمالت را بركنار كنی تا معلوم شود كه چه كسی از تو اطاعت می كند و در فرمانروایی خود استقلال بیابی و از نزد حضرت خارج شد، پس از رفتن او، ابن عباس آمد و امام (ع) دو اندیشه ی متناقض مغیره را برای او بیان فرمود، ابن عباس كه رای اول او را پسندید عرض كرد: حرف دیروزش از روی صداقت و خیرخواهی بود، اما امروز در حق شما نیرنگ به كار برده است، ناگفته نماند كه نظریه ی دنیاپسند و معقول برای حفظ موقعیت و به دست آوردن قدرت حكومت همان بود كه ابن عباس هم پذیرفت، اما امیرالمومنین كسی نبود كه در امور دینی حتی در كوچكترین امری سهل انگار و بی تفاوت باشد، و به دلیل این كه باقی ماندن معاویه و امثال او بر ستمها و كارهایشان، انحراف از مسیر حق و تصرفات نامشروع در امور دینی و پایمال كردن حقوق جامعه ی اسلامی و انسانی را در پی داشت، حاضر نشد یك لحظه این امر را بپذیرد، این بود كه درخواست معاویه را رد كرد و او را بر امارت شام برقرار نگذاشت، و چو

ن نخستین مرحله كه درخواست وی را نپذیرفت و او را بر حكومت شام ابقا نكرد تنها به منظور اطاعت از فرمان الهی بود، نه از روی هوا و هوس، بار دوم هم كه معاویه نامه نوشت، با آن كه جنگهای پی در پی، آن چنان عرب را فرسوده كرده و بسیاری از مهاجران و انصار را از بین برده بود، التماس و خواهش وی تغییری در موضعگیری حضرت به وجود نیاورد، بلكه همان پاسخ اول را كه منع از امارت شام بود به او داد و فرمود: چننی نیست كه آنچه دیروز از تو منع كردم، امروز آن را به تو بدهم چرا كه دلیل بر منع گذشته، كه حفظ حریم اسلام بود، پیوسته باقی و برقرار است. 3- مطلب سوم كه در نامه ی معاویه وجود داشت، یادآوری درباره ی ضعیف شدن سربازان و از بین رفتن مبارزان بود، و چون حفظ وجود این نیروها برای تقویت اسلام، امری است واجب، لذا معاویه فریبكارانه به این مطلب متوسل شده و نزد حضرت التماس كرده و او را به نگهداری آنان وادار فرموده است، اما، امام در پاسخ می گوید: الا و من اكله الحق فالی النار، اشكالی ندارد، هر كسی را كه حق بكشد سر و كارش با آتش دوزخ است، این جمله در حقیقت كبرای قیاس مضمری است كه صغرایش به دلیل روشن بودن حذف شده است و تقدیر آن چنین است: این لشك

ریانی را كه ما كشته ایم حق، آنان را كشته است زیرا اهل باطل بوده اند، و هر كس را كه حق بكشد، بازگشتش به آتش است و نتیجه اش این می شود: پس هر كس از این گروه كشته شده، سرانجامش دوزخ است، و این نتیجه كه از این قیاس به دست می آید خود در حكم صغرای قیاس مضمری است كه كبرایش این می شود: هر كس سرانجامش دوزخ است، پس، نه نگهداری و حفظ وی جایز است و نه برای فقدانش افسوس خوردن لازم می باشد. 4- و با این جمله كه ما و شما در تجهیزات جنگی و افراد جنگجو مساوی هستیم، می خواهد نشان دهد كه از این جنگها اگر چه شدت هم داشته باشد، نگران نمی شود، و اگر خسارت و هلاكتی به وجود آورده، برای هر دو لشكر می باشد، و به نظر خود، حضرت را به نوعی ارعاب و تهدید كرده است، امام در دو جمله چنین او را جواب می دهد: الف- تو در استحقاق داشتن خواسته ات شك و تردید داری و من به استحقاق خود یقین و باور دارم. ب- و مردم شام نسبت به دنیا از مردم عراق، نسبت به آخرت حریصتر نیستند. بیان جمله ی نخست آن است كه تو، درباره ی امری كه آن را طلب می كنی، شك داری كه آیا مستحق آن هستی یا نه، اما من نسبت به آن یقین دارم و هر كس كه نسبت به مطلوب خود شك دارد، در مبارزه ی برا

ی بدست آوردنش كوشاتر از كسی كه به خواسته ی خود یقین دارد، نیست: نتیجه این كه تو در امر مشكوكت كوشاتر از من بر آنچه یقین دارم نیستی، معنا و مفهومش آن است كه من در كار خود از تو كوشاتر و سزاوارترم كه غالب شوم، چون دارای بصیرت و یقین می باشم، پس یكسان بودنی كه معاویه مدعی بود با این ترجیح كه امام فرمود، تكذیب می شود. بیان جمله ی دوم: امام می فرماید: شامیان كه منظورشان از جنگ، دنیاست، هرگز از هل اعراق كه برای خدا و آخرت می جنگند در رسیدن به مقصود خود حریصتر و كوشاتر نیستند، بلكه اینها كه مطلوبشان آخرت است كه افضل و اشرف از دنیاست و هم به حصول آن یقین دارند در به دست آوردن محبوب خود، بسیار كوشاتر از آنها هستند كه برای دنیای ناپایدار می جنگند و امید به جایی ندارند، چنان كه خداوند حالت این گونه مردم را بیان می فرماید: (فانهم یالمون كما تالمون و ترجون من الله ما لا یرجون). با این بیان امام (ع) ادعای معاویه، مبنی بر آن كه طرفین، در تجهیزات جنگی و داشتن مردان مبارز یكسان می باشند، تكذیب می شود، به دلیل این كه اهل آخرت بر اهل دنیا شرافت دارند، و آن كه حریصتر و كوشاتر است به پیروزی و غلبه سزاوارتر است. 5- معاویه با عبار

ت: و نحن بنو عبدمناف...، به یكسان بودن خودش با امام در شرافت و فضیلت اشاره می كند و این جمله از كلام او در حكم صغرای قیاس مضمر از شكل اول می باشد، و كبرای آن در تقدیر چنین است: عده ای كه از یك خانواده باشند هیچ كدامشان را بر دیگری فخر و مباهاتی نیست. حضرت در پاسخ این ادعای معاویه می فرماید: درست است كه ما هر دو از بنی عبدمناف می باشیم، ولی میان من و تو، فرق زیادی وجود دارد، و پنج فرق بیان می كند، و برای بیان این فرقها و امتیازات، از اجداد دور شروع كرده و نزدیكتر آمده و در آخر به تدریج به امور نفسانی و كمالات ذاتی پایان داده است. 1- نخست به شرافت نسبی خود از طریق پدرانی پرداخته كه از عبدمناف منشعب شده اند و نسب خود را چنان بیان می كند: ابوطالب پسر عبدالمطلب، پسر هاشم، پسر عبدمناف و نسب معاویه را هم، همین طور می گوید: ابوسفیان پسر حرب، پسر امیه، پسر عبدمناف و ظاهر است كه هر كدام از سه نفر در سلسله ی پدران امام (ع) برتر و بالاتر هستند از آنان كه در سلسله ی آباء معاویه قرار دارند، و ما اندكی از فضیلت هر كدام بر دیگری را در گذشته بیان داشتیم. 2- امتیاز دوم: شرافت و فضیلت او، به سبب مهاجرت با رسول خداست و پستی دشمن

یش به دلیل این كه آزادشده و پسر آزادشده است، و این فضیلت اگر چه امری است خارج از ذات، اما منشا آن نیكو پذیرفتن اسلام و داشتن نیت حق و صداقت باطنی است كه امری نفسانی می باشد و پستی رذیلت طرف مقابلش امری عارضی و غیر ذاتی است اما این ویژگی برای هر دو طرف عمیقتر از ویژگی نخست می باشد زیرا در هر دو طرف حقیقتی است كه در نسل گذشته واقع شده و آن واقعیت برای نسل بعد در یكطرف مایه ی افتخار و در طرف دیگر مایه ی شرمساری است. 3- امتیاز دیگر، شرافت وی از جهت سلامت و روشن بودن نسب است بر خلاف معاویه كه زنازاده است و نسبی ناسالم دارد، این فرق از دو اعتبار بالا نزدیكتر است چون ملازم با طرفین است و نمی توان آن را از خود برطرف كرد. 4- راه امام برحق است و آنچه می گوید و باور دارد، درست و مطابق با واقع است، و راه و عملكرد دشمنش راه باطل و نادرستی است و این دو ویژگی در هر دو طرف از امتیازات بالا به هر كدام نزدیكتر است زیرا شرافتش از كمالات نفسانی و رذالتش نیز مربوط به امری باطنی است. 5- بالاترین و نزدیكترین امتیاز امام، شرافت ایمانی وی می باشد كه ایمان حقیقی كامل كننده ی تمام جهات دینی و نفسانی است، و بی فضیلتی دشمنش به این دلیل

است كه دارای باطنی خبیث می باشد كه همراه با نفاق و صفات زشت هلاك كننده است، و ظاهر است كه این دو خصیصه ی متقابل در یك طرف نزدیكترین كمالها، و در طرف دیگر نزدیكترین زشتیها برای آدمی است، این كه در شمردن امتیازات و فرقهای میان خود و دشمنش به ذكر فضایل و رذایل نسبی و خارج از ذات آغاز فرمود به این علت بود كه برای طرف مقابلش و نیز برای بقیه ی افراد جامعه ی آن روز، امری مسلم و روشنتر از امور باطنی و نفسانی بوده و پس از آن كه ویژگیهای ناپسند دشمنش را بیان داشته، اشاره به این كرده است كه وی در این كارهای خلاف، و صفتهای زشت پیرو نسل گذشته ای است كه به جهنم رفته و در آتش كیفر الهی گرفتار است و در همان عبارت به بدگویی و مذمت خود او پرداخته می گوید: و لبئس الخلف... جهنم، این جمله در حكم كبرای قیاسی است كه با وجود آن نیازی به ذكر صغرای آن نبوده است و تقدیرش این است: ای معاویه با توجه به مطالب یاد شده تو خلفی هستی كه تابع گذشتگانت می باشی و هر كسی در كارها و صفتهای ناروا گذشتگانی را پیروی كند كه سرنگون در جهنم می باشند او نیز مثل آنان در جهنم است و هر كس چنین باشد بدا به حالش، پس بدا به حالت! 6- مطلب ششم كه در نامه ی معاو

یه وجود داشت این بود كه ادعای خود را مبنی بر این كه با امیرالمومنین در فضیلت و شرافت یكسان می باشد، با این بیان تاكید كرد كه هیچ یك از ما، در این جهت امتیازی بر دیگری نداریم مگر به مقداری اندك و بی ارزش كه نه باعث تبدیل عزت به ذلت و نه سبب بردگی شخص آزاد می شود، حضرت، در پاسخ وی می فرماید: و فی ایدینا بعد فضل النبوه... الذلیل. مسلم است كه فضیلت نبوت كه در این شاخه از بنی هاشم تحقق یافته به آنان قدرتی داده است كه متكبران و گردنكشان را به خاك مذلت نشانده و خوارشدگان را عزیز و نیرومند كردند و بسیاری از آزادشدگان را به بند رقیت درآوردند، و این امتیاز در شاخه بنی امیه وجود نداشت. پس با این بیان امام، ادعای معاویه، به كلی باطل شد. آنگاه پس از اثبات بسیاری از امتیازات و فضایل برای خود و بقیه خاندانش، به اثبات پستی و بی فضیلتی در امری، برای طرف مقابل خود و بقیه ی فامیل او پرداخته است، كه اكثر افراد عرب از آن امر كسب فضیلت و شرافت كرده اند و آن امر، دخول در اسلام است، كه معاویه و فامیل او بنی امیه، اسلام آوردنشان برای خدا نبود بلكه از روی هوا و هوس و یا ترس از كشته شدن، اظهار اسلام كردند، در موقعی كه سابقین در اسلام ب

ا تقدمشان به خدا رسیدند و مهاجران و انصار، آن همه فضیلت و شرافتهای سعادتبخش كسب كردند. و در آخر پس از بیان فرقهای میان او، و طرف مقابلش و اثبات فضایل برای خود و رذایل برای وی، به نصیحت او پرداخته و او را از دو كار منع فرموده است: الف- این كه در وجود خود برای شیطان، بهره و نصیب قرار دهد، یعنی از هوا و هوس پیروی نكند. ب- شیطان را در وجود خود راه ندهد، كنایه از آن كه تحت تاثیر شیطان واقع نشود و باب وسوسه های وی را بر روی خود، باز نكند، این كه حضرت، معاویه را از این دو مطلب نهی فرموده است دلیل بر آن است كه او در نفس خود برای شیطان بهره ای قرار داده و هم او را به خود راه داده بوده است، و این نهی حضرت از باب توبیخ و سرزنش او، بر این كارهای ناروا بوده است. توفیق از خداست.


صفحه 666.